کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

سومین سالگرد ازدواجمون

روزها شبها تمام دقایقی که باتو زیستم... مرورمیکنم. نامت را درشناسنامه ام... سه پاییزم را بهار تجربه میکنم. باتو... وجودت در زندگیم بوسه باران. بذار از امروز برات بگم. دو روز بود همسایه پایینی(همکف) بخاطر اینکه فاضلابش زده بالا، فلکه ی آب تموم واحدرارو بسته. منم امروز کلی کار داشتم. اعصابم خردشد، رفتم پایین و باهاش دعوا کردم. اونم توهین کرد ومنم به عنوان همسرنماینده ی ساختمون، وظیفه داشتم نذارم آبو قطع کنه. ساعت یک رو گذشته بود و تازمان اومدن بابایی فقط پنج ساعت وقت داشتم. باید شیرینی و کیک و شام میپختم، شما رو حموم میبردم، خونه رو تمیز میکردم، اوووه. شروع کردم بدو بدو کارامو انجام دادن. وقتی بابایی اومد کلی سو...
18 آبان 1394

خرابکار!

سلام مامانی. عصبانی ام از دستت. شیطون. چهار دست و پا رفتی و گلدون بابایی رو انداختی زمین. نگاهشو! همیشه توی این فکر بودی که چطوری بندازیش زمین! اینجام داری بیرونو دید میزنی. قرررربونت برم من الهی که با دستات پرده رو کنار زدی عششششقم. اینجام داری میوه میخوری. ...
7 آبان 1394

من کوروشم...

من کوروشم... پسر بهشت در اوستا... سیروس در تورات... سایروس در انجیل... ذوالقرنین در قرآن... نخستین شاه جهان،  اولین دادگستر گیتی، پدر ایران زمین... ۷ آبان سالروز چشم گشودن""کوروش کبیر""  بر نسل آریایی فرخنده باد تا بدانیم چه بودیم و چه شدیم ...      پسرم... کوروش وار، کبیر باش... دوستت دارم.     ...
7 آبان 1394

پسرم و دلبریاش

مامانی من. این روزا دیگه یه جا بند نمیشی. عاشق اینی که فرش و موکت و هرچیزیو بلند کنی و زیرشو نگاه کنی . بعضی وقتام بلندشون میکنی و میبری سمت دهنت. از کنترل خیلی خوشت میاد و با دیدنش ذوق میکنی. وقتی سفره پهنه، میدویی سمت سفره و همه چیو بهم میریزی. الهی من فدات بشم گلم.  میشینی وسط سفره و دست میزنی به نون و قاشق و حتی پارچ آب. وای وای که چقدر چای دوست داری. من خودم بهت چای نمیدم ولی عزیز قشنگ چای خورت کرده! له له میزنی برای چای. خلاصه ش کنم برات عمرم: شیطونک منی. نیگا اینارو! از کابینت گرفتی که بلند شی. خونه ی عزیز. نشستی وسط سفره و داری نون میخوری. قربون اون دستات برم من. فک کنم اینجا داری رورؤکتو تع...
4 آبان 1394

تاسوعا وعاشورایی که دیدی.

همدمم، عشششقم، نفسم کوروش مامان. الهی که من دورت بگردم سلام. امسال ماه محرم مثل پارسال نرفتم بیرون. پارسال شما توی دل من بودی و گاهی با اصرار میرفتیم دیدن دسته های عزاداری. امسال ولی کلا بی میل و بی حوصله بودم. پنجشنبه بعد از اینکه بابایی از سر کار اومد، همراه خاله ی بابایی، رفتیم خونه ی مامان جون.(مامان بابایی). شب رو اونجا بودیم و شما کللللی با عمو علی و عمه الهامت بازی کردی. فرداش بعد از خوردن صبحانه رفتیم خونه ی عزیز. بابایی هم برگشت خونه. شب با عزیز اینا رفتیم بیرون. اینم یه عکس از شما که بغل خاله جون خوابیدی. بعد از برگشتنمون تازه یادت افتاد که بازی کنی و بخندی! شکمتم درد میکرد و دچار یبوست بودی. آخ بمیرم که د...
4 آبان 1394
1