همدمم، عشششقم، نفسم کوروش مامان. الهی که من دورت بگردم سلام. امسال ماه محرم مثل پارسال نرفتم بیرون. پارسال شما توی دل من بودی و گاهی با اصرار میرفتیم دیدن دسته های عزاداری. امسال ولی کلا بی میل و بی حوصله بودم. پنجشنبه بعد از اینکه بابایی از سر کار اومد، همراه خاله ی بابایی، رفتیم خونه ی مامان جون.(مامان بابایی). شب رو اونجا بودیم و شما کللللی با عمو علی و عمه الهامت بازی کردی. فرداش بعد از خوردن صبحانه رفتیم خونه ی عزیز. بابایی هم برگشت خونه. شب با عزیز اینا رفتیم بیرون. اینم یه عکس از شما که بغل خاله جون خوابیدی. بعد از برگشتنمون تازه یادت افتاد که بازی کنی و بخندی! شکمتم درد میکرد و دچار یبوست بودی. آخ بمیرم که د...